...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

این ، شهر من نیست

 

اینجا پنجره می سازیم،حفاظ می زنیم،پشه بند! 

می چسبانیم،حریر می آویزیم و بعد میبالیم که 

بـــــــله پنجره دارد دیوار خانه مان ! 

اینجا هرکس در پی بیرون کشیدن گلیم خودش است 

از برهنگی خیابان، جدول های یکی در میان کوچه 

دیگر رمقی برای سواری دادن به تنهایی مان ندارند.

                              این،شهرمن نیست 

میسپارم به روشن فکریتان سبسطه های این شهر بی منطق را!

در شهر من پنجره ها روزنه های سبز آشنایی اند  

و خورشید بی واسطه سرازیر میشود بر آبی نفس ها! 

... ولی اینجا

نمیدانم خروسخوان کدام سپیده را چشم بدوزم و تا   

گرگ و میش چه روزی سماق بمکم که صبح دولتم بدمد!! 

...من با طپش پنجره ها وضو گرفتم،در محضر گلی سرخ 

پیشانی سائیدم،و ساعت ها نوازش نور را در کاسه مس   

زل زدم،اما ... 

اما هنوز هم نمی دانم خانه دوست کجاست؟

                   

                       این شهر ، بی من ، مال شما ! 

نظرات 20 + ارسال نظر
مهدی جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 21:36 http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

سلام
سال نوی شما هم با تاخیر مبارک !
ممنون

ماهی خانوم جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 21:41 http://mahinameh.blogsky.com

سلام
دوست داشتم نوشته های شما رو
شاد باشید

سلام ماهی خانوم
mer30
شاد باشید شما هم گرچه....

man - پسته شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 00:02

سلام ... خوبم
اول .. اول .. اول شدم !!!
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !!!
مینو خانوم کجایی؟ نیستی؟ ... بیا من اول شدم !!!
هوراااااااااااااااا !!!!

راستی یه سوال :
با اجازه :
این متن ها رو خودت وقت میزاری مینویسی نه ؟؟!!!

به احتمال نودو شصت درصد اره !!!

بابا من که ادرس خانه ی دوست رو دادم :
زنجان ... زنجان ... شهرک کارمندان ... فاز ( ) ... خیابان (‌ ) ... پلاک ... ( )

سلــــــام
اول شدی ..اول شدی ..هوراااااااااااااا !!!!
-----
من حرف هایی برای گفتن دارم که گلوگاهم را عجیب می فشارد
و در پی گوشی شنوا وبلاگ زدم . و دارم مینویسم.وگرنه بیان
تکرارها و copy-paste که وبلاگ زدن نمیخواهد !!!!!!!!!
-----
راست میگی یکی از خونه های دوست قطعا!!دقت کن قطعا!!همینه که تو میگی... (:
به افتخار خودت :
۱
۲
۳
۴
دست دست دست دست !!!

نیپون کو کو شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:41

سلام پسته جون وسلام مردمک خوب
آره این دفعه اول شدی..
خیلی خوب بود

سلام نیپون کوکو !
بـــــــــله اول شد!
،خوب ،نگاه هایی هستند که تنهایم نمی گذارند در تنگدستی روزهای این روزها!
... ممنون :)
تو هم دوم شدی خوبه که!اون شد ممتاز تو شدی شاگرد اول
تو مردسه ی مام که به همه جایزه میدن!!

نیپون کو کو شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 15:51

حالا دیگه ما یو رو تنها گذاشتیم؟بابا نامرد من که....

یو که همرا ه دائم و عزیز منی،با داشتن شما که من تنها نیستم..فقط گاهی حس سرکش تنهایی به جون آدم رسوخ میکنه و خب طبیعیه دیگه...mer30

نیپون کو کو شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 15:52

مرداب مرده بود
در آن سکوت سرد
با خویش برده بود آوار های درد
رودی که می گذشت رو کرد سوی او...
گفتا: چگونه تو وامانده ای ؟برو...
مرداب گفت:من؟کو پای رفتنم؟رفتن برای توست ،من اهل ماندنم!

واای چه جالب! دیدم نسبت به مرداب عوص شد!چه عالــــــــی
.......
یاد این شعر افتادم:
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
...

همای شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 18:27

درکلبه ی ماسفره ی ارباب وفقیرانه جدانیست
درحلقه ی ماجنگ ونزاعی به سر شاه وگدانیست
ما مطرب عشقیم
درکعبه ی ماجنگ رسیدن به خدانیست

آنکه هر شب به فلک،شعله کشد آه من است
و آنکه با درد بسازد،دل آگاه من است
آنکه غافل نشود یکدمی از من،شب و روز
گریه ی نیم شب و آه سحرگاه من است
......
خوش اومدی

باران یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 http://i3aran-i3ahari.blogfa.com


با تننین خنک شبنم درودم را پذیرا باش مهربانم

........

دیگر هوا حال و هوایش چون دیروز ها نیست

اکسیژن نای نفوذ به دیوار های سنگی فردا را ندارد

برای آفتاب هم رمقی نمانده است

می توانی ساعت ها تن خسته ات را مهمان کاناپه ی

کنار پنجره کنی و حتی رنگ آسمان را هم نپرسی !

.........
نظر فنی (هههههههههههههههههههههههههههههه)

مثل همیشه خوب .... توازن کلمات ... ذهن آفتابی سهراب

... واژه ها رو عالی به کار بردی

از خوندن این آپ خیلی بیشتر لذت بردم
..........................


دوس جون خوشگلم

خوشگل نوشتی

دوست دارم عسیسسسسسسسسم

......

راست میگویی،رمقی نمانده برای استشمام فردا و سر زدن به

رنگ پریدگی آسمان اتاقم !
......................
خیلی خیلی ممنون از نظر تاکتیکی و تکنیکیت باران فردوسی!!!(90)
بالاخره دست پرورده ایم دیگه!!
...........
خوشگل و لطیف خوندیش مثل همیشه...

I AM PROUD OF BEING WITH YOU، MY DEAR

نوید یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 17:53

اینجا
همه با هم قهرند انگار
و انتظار تنها وجه تفاهم آدم ها ست ...


دقیقا...
اینجا
همه با هم قهرند انگار
و انتظار تنها وجه تفاهم آدم ها ست ...
.......
و تفاهم تبدیل شده به رویایی دور فقط !!

tanha41 یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 19:27

مطلب خیلی جالبی بود احساس کردم دارم ادبیات سهراب را مرور می کنم ودر فروغ غرق می شوم

نظر لطفتونه..خوشحالم که جالب بوده...

اما سهراب و فروغ یک دریچه بودند که ازدحام کوچه ی خوشبخت را
میشود در نوشته هایشان دید زد..
ما حالا حالاها باید پیراهن ها پاره کنیم ...

نیپون کوکو دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 14:05


سلام نازنین
چگونه ای؟
سراغ ازما نمی گیری؟همین مهم است وگرنه آواره ای مثل من که سراغ گرفتن ندارد،حق با توست بروی کجا؟پی جه کسی سراغ مرا بگیری؟چه نشانه هایی بدهی؟مردم این عصر را که می شناسی؟اگر کلی هوای حرمتت را داشته باشند جوری نگاهت می کنند که خودت ترجیح می دهی بروی تا نمانی.نکند مثل درس های کلاس دوم دبستان دوستان جدید پیدا کرده ای؟که دیگر نه رنگی،نه حرفی و درنگی،نه اشاره ی قشنگی،نمی دانم یک رنگی یا مثل غروب های رنگ پریده ی پاییز کم رنگی؟مهم نیست هر چه میل توست من که نمی توانم از سپیده دم تا آخر شب به ستاره ها بسپارم که بیایند و انتظار رفت و آمد تو را بکشند.
به چشم هایت بگو قطع نکنندخودم رفع زحمت می کنم.
بند بند وجودم به تو سلام می رسانند.

سلام
دل به بند بند صدایت می بندم و ذره ذره ی دارایی ناچیزم از دنیا را
به پای مهر تپنده ی واژه هایت می ریزم..
باور کن که هزار رنگ دنیای مسموم در من رسوخ نکرده و هنوز برای دلتنگی های بی آلایشت یک رنگ ٍ یک رنگم..
محکوم نکن مرا به تحمل نبودت،خاطر رنجیده ام تاب دوری ندارد..
معتاد نگاهت شده ام،نگیر از من برق زلال چشمانت را عزیز!
---------------------
خیـــــــلی قشنگ نوشتی نیپون کوکوی خوب... نه... خوبترین !
ادامه بده قلم زدن را که تباه میشود وجودت بی آن../

[ بدون نام ] دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 21:17

ای بابا نازنین شرمندم کردی..........

۲شمنت شرمنده شه،گردنش ۲ شقه شه،دست و پاش باهم...
نه...نه...نفرین میکنم دامن خودمو میگیره یه وقت!!!

۰۰:۰۰ سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 00:33 http://talkhandeh.blogsky.com

در عصر یخبندان، که سرما ناجوانمردانه می تازد، قدم در جاپایتان روی برف نشسته بر دوران می گذارم، تا شاید بسان شما با فریاد بغض های جوانیم و تکاندن برف از روی شانه هایم، به بهاری نائل آیم که زیاد دور نیست ؛ شاید.
منت بگذارید هر از چند گاهی و خلوت مرا نیز به نظاره بنشینید. خوشحال می شوم با دیدارتان.....

و این ها همه حس زندگیست که میکشاندمان کنجی و وادار میکند
به شکستن سکوت سنگین در برابر تلخکامی های پایدار زمان..
-------
زیبا آغاز کرده اید..موید بمانید..

ن.ک سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 20:34 http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com

سلام... مطالب وبلاگتون بسیار زیباست... بی صبرانه منتظر حضور گرم دوباره ی شما و نظراتتون هستم... موفق باشید

سلام ...لطف بی نهایت دارید...خیلی ممنون..خوشحال میشم
منتقد متن هام باشید..و خوشحالم که پذیرفتید مهمانتان باشم..

Helen سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 22:51

کاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند
…تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند …
سادگی مهر و صفا قانون انسان بودن است
…کاش قانون هایمان یک دم رعایت می شدند …
اشک های همدلی از روی مکر است و فریب
…کاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند …
گاهی از غم می شود ویران دلم
کاش دل ها همه مردانه قسمت می شدند …

کاش همه ی زیبایی ها در حقیقت دنیای ما واقعیتی انکار ناپذیر شوند
و کاش قدمی برای رسیدن به صداقت برداریم..

سادگی مهر و صفا قانون انسان بودن است
کاش قانون هایمان یک دم رعایت می شدند

نیپون کو کو چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:13

سلام پری دریایی
گفتی بنویس....چه بنویسم؟مانده ام در خجالت چشمان دریاییت.
((سوگند به تمام شبنم هایی که پیش از بیدار شدن خورشید به دنیا می آیند و به گل هایی که خوشبو تر از همه ی خاطره های روی زمین هستند.))
می خواهم بنویسم که در ساعت های شلوغ و گذرای این روز مرگی ،مانده ام در پشت چراغ قرمز نگاه های تو؛آخر دور تر از آنم که برای تو بنویسم.
.
.
این روز ها نظاره می کنم بازگشت چلچله ها را که چگونه طراوت را فریاد زدند.......کوچه یکپارچه آواز شده
من اما این روز ها بی رمق ترین نفس هایم را می کشم،تنم را پر کرده ام از خالی بودن ها،خسته شدم از یدک کشیدن این جنازه ی هوشیار
این روز ها شمع دانی های لب ایوان شادی ام تب کرده و برگ هاییشان بی هوا زرد شده.غصه هایم سر به فلک کشیده و دارد طاق آسمان را می شکافد
این روز ها حال مرا که می بینی؟
شاد _غمگینم...مثل همان روز برفی و به قول خودت گریه در خندم
از این دلتنگی ها که بگذریم
،حدثم غلط بود نه؟ تو مثل کتاب های دوم دبستان دوستان جدید پیدا نکرده ای و همان رفیق شفیق خودمی؟پس باید بروم سراغ مجموعه یادگار های دبستان واز آن کتاب های معصوم کلی عذر خواهی کنم که پای آنها را به میان کشیده ام.
تو اولین کسی بودی که بعد از سال ها عبور از یاد نگرفتن این لغت(...)به من فهماندی که زندگی چه واژه ی پر قصه و غصه ایست.
نگو چرا درد و دل هایم را برای تو می کنم؟آخر تو همانی که سراغی از من نمی گرفتی در بیراهه های سکوت.....
اصلا شاید کار دل مهربان...وشاید هم کمی پر از شیطنت توست که راحت می توانم برایت درد و دل کنم.
گفتم نکند مانده ای در خجالت چشمان پر از التماس من؟(می دانی که اهل تمنا نبوده و نیستم،ولی برای تو...به خاطر تو...به هوای تو اهل هر چه که نبودم می شوم.
من فدای دل زلالت که
دل زلال هم عالمی دارد.

عزیز دوست داشتنی!
چگونه باید لب بگشایم در برابر صداقت نفس هات؟جوری که کم نیاورم
پاسخ نگاه پرطراوتت را؟
"مانده ام در پشت چراغ قرمز نگاه های تو...
کوچه یکپارچه آواز شده...
زندگی چه واژه ی پر قصه و غصه ایست..."
خیلی لطیف سروده ای حال و روز سنگینت را و من در توصیف
یکدلیت دست پاچه مانده ام..
نگو تمنا که از التماس گذشته است کار من .....
.....
مثل همیشه حال خوبی دست داد بهم با خوندن دست نوشتت...

نیپون کو کو چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:23

راستی عزیز یه مدتی ممکنه تاخیر داشته باشم خورده نگیری گلم؟
پسته جوونم؟آره با توام نیام ببینم بازی راه انداختی و هی تو برنده شدی و من بازنده اوکی؟به جون خودم اگه ببینم
۱
۲
۳
۴ راه انداختی جریمه ات می کنم به ۱۰ بار گفتن (داداش زن داداشو کشتن.بوی نون مادر)اونم بالهجه ی هندی
پس ایام به کام

خرده که ..اهل گرفتنش نیستم...اما دلتنگ میشوم حتما..
خیلی خوشحالم که پابه پایم بودی و می مانی بدون شک..
-----------
بخیه شم چه مال پسته جونه -----
پایه ی جریمه هستم همه جوره.اونم با لهجه هندی:
(داداش زن داداشو کشتن.بوی نون مادر)
ایام به...
کام گفتی دلم شوچولات خواست.. :)

میثم پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:11 http://mhi.blogsky.com

جهان را ما نه آنچنان که واقعا هست می بینیم.. جهان را ما آنچنان که واقعا هستیم می بینیم..

دقیقا...جمله ی قشنگیه...

پسته پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:13

ای واااااااااای اخر شدم ...

نیپون کو کو اگر من تو رو نبینم ...

ایشالا جمعه تشریف میارین دیگه ؟!؟!؟!!
اگه من روز جمعه شما دو تا رو ببینم ...

بابا اخه چرا این همه متن قشنگ و ادبی مینویسین ... اخه یه کاری بکنبن که منم بتونم از پسش بربیام ... شما که اون روز دیدین تو کلاس چه قدر شعر بلدم !!!!

مگه این که بخوام اهنگ بنویسن ...
صبر کن :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اگه قراره فردا من فرتی بمیرم ... باید خنگ باشم دنیا رو جدی بگیرم !!!

حال کردی؟؟!!!


اهان راستی جریمه ی شما دوتا :
باید ۱۰۰ بار بگین : مشالا و جیرته بــِخورم!!! (اونم با لهجه !!!! )

ایام به کاکُلی ...

ماکه بـــــــــله جمعه تشریف میاریم ..ولی مگه جنابعالی عروسی دعوت نیستی ها؟؟؟؟؟؟
آره بابا توام یه عالمه شعرای ایرانی،خارجی،مجاز و غیرمجاز!!بلدی
...که به موقش باید یادمون بدی..
من همینجا جریمه رو مینویسم..نه..میگم که وقتی چشم تو چشم شدیم در امان باشم..
اصلا چطوره دست به یکی کنیم و این نیپون کوکورو تنبیه...آخه دلم نمیاد که..
حالا تا جمعه...کاکلی!

پاشا پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 21:17

سلام وبلاگتون خیلی عالیه
واقعا بهتون تبریک میگم

سلام خیلی ممنون
خوش اومدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد