...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

 

هیچ کجای زیستن به نبودت نمی ارزد

این ویرانکده ی خاکی ،همین که التهابِ دنیای وارونه را تپش گرفته، 

برای مهر دریایی ات،عاجزتر از همیشه ، کمر به رقص قلم می بندد

ومعترف به وسعت صداقتت هوار می زند:

همه ی زیستن،تنها، با وجود تو می ارزد  

                                          مادر;

سیب

سکوتی ملایم بر طبیعت بکر می وزید و حیات،  

 بی فراز و نشیب جاری بود. 

 گاه دانه ای سر بر می آورد،آرام،و صدای خزش  

 زیرکانه ی جنبنده ای حاشیه ی سنگ رامرتعش  

 میکرد. 

 در این هنگام ها،شاخ و برگی گرفت منظومه و  

 موجودی شگرف تصویر صامت زیستن را شکست

 و دنیا را در چارچوب اختیارش قاب گرفت. 

 موجودی به نام انسان،انسانی به نام آدم.. 

 موجودی به نام انسان،انسانی به نام حوا به  

 هوای یک سیب،پدیداری تمام آدم ها را گردن گرفت.

       " از به هم پیوستن خط نگاه آغاز شد 

      عشق از یک جفت الماس سیاه آغاز شد

 پله پله، هست ها نیست شدند،نیست ها هست. 

بودها نابود گشتند و نبودها جان گرفتند..

 حالا سالیان سال گذشته ، میراث عشق در دستان 

 ما جا خوش کرده  و نوبت  فریبایی ما شده است ،

 ....... تا چه زمان کلاغ به خانه اش برسد !؟