-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 23:59
&:` ) تویی که همیشه خورشید در آسمان داری ؛ گذر از ماه-ای به ماه-ای را چطور رصد میکنی ؟!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 01:04
عطر تمام گل های دنیا پیچیده میان دست های من و من ؛ آیه ای ابدی هستم از بهترین پیشامدهای زمین و زمین جائیست که قرار شده تکه ای از آسمان را داشته باشم آسمانی که .. . . . مرا خواهد خواست . .."من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است"..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 تیرماه سال 1390 20:59
به صدای پر از بهار ِ قدم هات قسم ؛ آینه ی پرزرق روبرو ! خالی شده ام از هرچه که زیر پایم ، شورش طلبد !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 خردادماه سال 1390 14:30
ثانیه های چشمک زن ِ امروزهایم ؛ هرچه ستاره بلدید! بنشانید سر سطرهای ملایم و پرنوای "مردمک" که بهارترین ها قیام کرده اند به پای طراوت لحظه هام " ... باید که ز افسانه فراتر برود ! " خدای خوبی که گاه انگار دلخواهت نیستم ؛ برای خاطر اشتیاقی که خود در دلم شکوفاندی " کمی با من مدارا کن " .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 13:27
یکی صدایم را به گوش زمانه برساند زمانه ای ها که نمی شنوند! کسی خوانده بود : شیب تندی دارد دره ی روزگار! و من نشنیده بودم .. حالا هرچه دست بر دوسوی دهان می گیرم و فریاد میزنم شنیده نمی شوم ! خوش تر بنواز ساز ِمان را با مهمانان چندروزه ات مدارا کن قراربخش چشمانمان باش دلگرفتن هایمان را گوارا کن دستگیرمان باش آهای ؛...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 21:52
که تمام دنیا ، کلمه است ! Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE MicrosoftInternetExplorer4 و کلمه سرشار است از دنیا !! و من ؛ دنیایی هستم .. که تمامم کلمه است . Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE MicrosoftInternetExplorer4
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 19:52
خورشید پرشکوه ِ زندگی ؛ بتاب . تیک تیک بی امان ِ امروزهایم را در بر بگیر برای اشتیاق ِ پر زدن ٬ بال هایم باش بهارانه ترین ها را بر دامنم بپاش که سرشار شوم از هوای دلکش اردیبهشت و بی امان بتازم بر دشت های خوش فرجامی ... خدای خوب فروردین ؛ بخواه تمام خوشی ها روزهایمان را فتح کنند .. بخواه کم نیاوریم در برابر ناملایمی...
-
برای پنجم اسفند ایرانی
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 23:46
" گاهی خدا ، انسانی را به انسانی هدیه می دهد " !
-
:)
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 23:29
قد کشیدم ! که به بزرگترها برسم .. حالا آنقدر نزدیک شده ام که آن ها دارند آب می روند ! .. : .. : .. : .. : .. : .. " در دل من چیزی ست ، مثل یک بیشه ی نور مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه ، دورها آوایی ست که مرا می خواند " سر از پا نمی شناسم که من ، "من"...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 19:10
خسته نشدی بس آواز باران سر دادی ؟! بس روزهای ابری را پیام آوردی؟! بس برای "کی می رسد باران" چشم و گوش به نشانه های آسمان سپردی؟! داروگ ؟؟؟ بغض دیگری دارم ! حرف دیگری ، آه ِ دیگری ... "جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش میترکد" . . .... کی می رسد .... ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 00:00
لج و لجبازی های گاه گاه مان را نبین ! دوستی من و دنیا ریشه در بیست و چند سالگی دارد .. همان وقتی که نفس برای آمدن نداشتم و .. هوایم داد همان نقطه ی دوری که هم پیمان شدیم برای به پای هم ماندن.. و به پای هم ساختن .. وعده ی خورشیدم داد .. دستم گرفت و با قول ِ خوش اقبالی انگیزه ی قدم برداشتنم شد .. .. سلام بیست و چندسالگی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 14:36
برف ، سفر در زمان را ممکن می کند .. - می توانی بنشینی روی کف پایت ، دست هایت را بگیری بالا... و دستی از کودکی هایت بلند شود ، سرانگشتان یخ کرده ات را بگیرد و با طعم سرخوشی های دبستان تمام کوچه را لیز بخوری .. - می توانی با غژغژی که زیر کفشت صدا می کند ، بروی به سال های بعدی که...نمیدانی! سال هایی که دوست داری هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 22:35
خواستم بگویم : وقت آن شد که بلرزیم از سرما ، ساقیا ! می به قدح کن که زمستان آمد اما ؛ "گاه ، توقف ها نیز به اندازه ی قدم برداشتن ها ارزشمندند" پس فعلا همین فقط .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 18:50
دست از پیشانی ام بردار ! ساعت ؛ که حول محور بی مرز ِ عصب هایم تیک می زنی . شقیقه های من تاب ِ اینهمه سرگیجه را ندارند تمام کن لذت خیالی دقایق را . - - - - - - همچنان ، دوست داشتم همه ی لحن های روان دنیا را صیقلی ببینم . اما ... گــَرد می پاشند و ناچارم گِلی ببینم . - - - - - - مهربان تمام سال ها ؛ یلدای خوب ؛ صد دانه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آذرماه سال 1389 23:35
برخی اوقات بی راه می مانم و شیطان زیر پوستم می خزد که دست زیر گوش بزنم و بانگ بردارم به اذان گویی بیگاه ، به نشان ِ منطق های بی رنگ و بدرنگ و دردهای ادامه دارِ زمان . و با سرفه هایی مزمن تمام کج اندیشی های زمینی را بالا بیاورم روی هزار چهره گی انسان ! اما ... بازتاباندن بعضی نورها ! ، انتشار تاریکی ست .. و باید سکوت...
-
عصر سوم
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 14:11
از داشتن ها اگر بگویم ؛ درخت های عالم ، همه به اسپندسوزی خیز برمیدارند که مبادا چشم شوری حوالی قند لحظه هایم پرسه بزند ! از نداشتن ها اگر ... هیــــــــــچ شکافی بر سقف لحظه هایم جا ندارد که دست های دلم پُر از آسمان است .. ا حتیاجی به در و دشت نداریم اگر رو به هم باز شود پنجره های خودمان !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آبانماه سال 1389 17:01
این است که می گویم : گاه یک دغدغه ، یک عذاب ، یک عصر پرآشوب ، یک ترس ترسناک ، ..، تمام حادثه های بی شکل را ، به جان می خرد .. و از همهمه ی زجرآور خیابان ها که تاریکی شان بر پاهات مانده ، رایحه ی لطیف آرامش می شنوی ! " .. ... ؛ مدد کن که به سامان برسیم " بهارانه های همه ی دنیا ، در خرده خرده ی ! نفس کشیدن هام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 21:35
بند ِ بهانه هستم برای اینکه خدا ! شوم و با دو دست دلم خورشید را به آخرین روز ِ "خیلی روز" سر بپیچم .. که تمام آسمان هلهله کوب شکوه زمین شو د و بر چهار ضلع ِ پهنه ی دنیا ریسه بدوانم! ـــــــــ ــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ... قدم آهسته می کنم .. پیچ و واییچ می روم مسیر پیش رو را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مهرماه سال 1389 19:30
هیچ اگر از تابستان نچیده باشیم خیالی نیست ! پاییز ، جای تمام سال افسونگری می کند . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 19:52
برای التهاب و اشتیاق بی همتای پاییز 74 با مانتوی سرمه ای ، مقنعه ی سفید تخت دوم ، برپا ... برجا ، برای هفت سالگی ِ لطیف ؛ که شروع 12 سال نیمکت نشینی شد ! 12 سال خوردن خوراکی های مشترک ، 12 سال اضطراب تقسیم بندی کلاس . برای زنگ های تفریح ِ همیشه کوتاه .. و تمام خاطره های فراموش نشدنی مدرسه ! .... 89 هم به فصل سوم رسید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 18:08
امروز ؛ حالت فوق العاده ای برای چهاردیواری ام ، آژیر می کشد ! ثانیه ها مدام زرد میشوند..قرمز..زرد.. ازدحام پرصدای خیالم لال می شود و یکه تاز ِ میدان می مانم ! دست به سینه می ایستم .. ، به تلافی روزهای بی باران ، شکل ابر به خود میگیرم ، زمزمه ی بی غل و غشی ، بغض مانده ام را سوزن می زند و ... " دختره اینجا نشسته...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 19:23
همیشه مهر پردغدغه بوده برای دل های دبستانی مان ! با بوی نیمکت هایی که از شهریور وزیدن میگرفت ، چیزی در دلمان فرو می ریخت ! انگشت های کوتاهمان را خیس میکردیم و تقویم را با احتیاط ورق می زدیم . خواب هامان عمیق تر میشد .. خنده هامان کشدارتر .. که مبادا آفتاب پاییز بزند و هنوز تابستانی نشده باشیم ! - -- - -- - -- امروز ؛...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 12:19
گاهی شدیدا نیاز پیدا میکنی به این که تنبیه شوی ! کسی جرمی برایت پیدا نمی کند که جرات مجازات به سرش بزند ! چاره نداری ! باید خودت دست به کار شوی..شکایت نامه را بدهی یکی از همین پیرمردهای دم دادگاه تحریر کنند..انگشت بزنی..با یک سرکار! بروی دم در دلت و..هیچ رقمه ترحم نکنی و رضایت ندهی.. مهلت هم.. مجبوس وجدان و قانون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 20:15
سروستانی بر خاک جسمم قامت راست کرده و وزش شرقی ترین بادها شاخ و برگش را به برآرودن بانگی وامیدارد با موج فراصدا ! خط افقی نگاهم را ظریف تر که میکنم نوای خویشتن خودم را بر اریکه ای می شنوم ، شتابناک به سوی دشت های دوردست ! آنجا که قرار است همه چیز با طعم تازگی بوزد ! همه چیز بوی برگ بدهد ! .. رنگ و لعاب خوش خیالی ها ،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 14:02
از تمام آنچه "امروز" نام دارد ، آوایی می شکفد با رایحه ی ملایم نسیم تابستان ؛ و اوج می گیرد در آسمان بی اندازه آبی لحظه ها تا همه ی دیوارهای زرد! و نارنجی! دنیا را فتح کند و پژواکی شود به طول بی نهایت با صدای دلگشایی که می خواند : ز عشق آغاز کن تا نقش گردون را بگردانی که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
-
در ادامه ء لیست فقر !
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 22:51
می روی که برای چندمین بار بروی "باز"دید بزگترین بنای آجری جهان ! و فخر بفروشی جا پای "سلطان"محمد گذاشته ای ! از صدقه سری زبان سرخت ! سوالی بپرسی که چرا اینجا مثل دو سال پیشش است هنوز آقا ؟! یا فلان جا که اینقدر تبلیغ رسانه ای میشود ، دیدن ندارد از بس آبادش کرده اید!! و هی تند و تند مثال بیاوری ......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 18:59
1. داغـ یم ؛ داغ از دمای بالای مخزن نفس کشیدن مان ! صدایمان پس ِ حرارت زایی ها و صدالبته حرارت سائی های کاذب!! قعر حلق گیر افتاده ! هم آرزو داریم زخم های نمکین مان را کافور زنند ! هم نمی خواهیم از یاد برود طعم شیرین! سوزهایش! سوزهایی نه فقط از جنس خرداد و تیر که از جنس تمام فصول! .... کاش میشد به زبان لالایی هایمان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 18:34
بالاخره ضرب آخر را گرفتی م ؛ درس و مشق ( این عنصر! جدایی ناپذیر قرن 21 !) مرخصی مان را امضا زد و گود را برای کباده کشی هایمان ! رخصت داد . بخوان مرشد !! -----> شنیدنش پر از لطفه پس بشنوین .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 19:37
همیشه معبود من ؛ در شبی این چنین ، عرش مقدست را از شنفتن نگاه و صدای گوشه گوشه ی شهرم دریغ مدار ! که تمام امیدمان را به آن بسته ایم . " همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی " ؟!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 11:14
گفته اند و می گویند فاصله ی گذشته و حال ، یک چشم بر هم زدن است فقط ! اما ؛ من با یک چشم بر هم زدن به امروز نرسیده ام ! هر دقیقه ام را ششصد بار پلک رقصانده ام ! و می دانم که ؛ استمرار روزهای جاری ام نیز به سادگی یک بار پلک زدن نخواهد گذشت . - - - - - - - روزهایی پشت سر دارم ، که به امروزهایم پیوست شده اند ! عمیق...