-
% ؟
جمعه 26 تیرماه سال 1388 20:33
حلوایی که از گوره برآمده باشد خوردنی نیست که برایش صبر کنم. زل می زنم دنیا را و چشم نمی بندم حتی در تاریکی شب که می ترسم از گوشه ی چشمم سر بخورد خاطره ، و روی زمین هزار چکه شود. نون والقلم! هلاهل هم که کنارم چنبر بزند "رو به آفتاب" خواهم ماند و حرص این کره ی کروی را به اندیشه ی زیستم راه نخواهم داد هرگز. .....
-
فرار از قفس بر قرار در نفس !
شنبه 6 تیرماه سال 1388 18:39
گاه که خیابان به هرس نگاهت طمع کند پاهات آنقدر هوای دویدن می کنند که تمام چراغ ها را له میزنی. درخت های عمودی،جدول های افقی،دست به دست هم ، می شوند خطی به پهنای التهاب! دقایق نوچ را با تمام توان دست و پا می زنی ولی خم کوچه لیز تر از هر روز .. . پرت می شوی لای آجرهای عجز،چشم هات انحنای درمانده ای به خو د می گیرند و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 خردادماه سال 1388 20:03
هیچ کجای زیستن به نبودت نمی ارزد این ویرانکده ی خاکی ، همین که التهابِ دنیای وارونه را تپش گرفته، برای مهر دریایی ات، عاجزتر از همیشه ، کمر به رقص قلم می بندد ومعترف به وسعت صداقتت هوار می زند: همه ی زیستن،تنها، با وجود تو می ارزد مادر ;
-
سیب
شنبه 9 خردادماه سال 1388 20:24
سکوتی ملایم بر طبیعت بکر می وزید و حیات، بی فراز و نشیب جاری بود. گاه دانه ای سر بر می آورد،آرام،و صدای خزش زیرکانه ی جنبنده ای حاشیه ی سنگ رامرتعش میکرد. در این هنگام ها،شاخ و برگی گرفت منظومه و موجودی شگرف تصویر صامت زیستن را شکست و دنیا را در چارچوب اختیارش قاب گرفت. موجودی به نام انسان،انسانی به نام آدم.. موجودی...
-
در بیکرانه گی جهان
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 20:34
این روزها شدیدا بی واژه شده ام و هیچ از ذهن تاول زده ام بیرون نمیزند جز مشتی چرکنویس انقضا شده! چشمانم لک زده تماشای دریای کوک خورده به آسمان را و پاهای آماسیده ام کم آورده انگار در قطر بی اندازه عمیق جاده! میان ابهام آشکار تصاویر ، قاطی دوگانگی یکپارچه ی فریادها، و لا به لای انسجام پنبه ای نفس ها ، محبوس مانده ام...
-
صدایی برای نشنیدن!
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 11:49
بعضی چیزها هست که آدم نه می تواند بگوید، نه می تواند بنویسد و نه حتی ... در گیر و دار نگاه ها حرف هایم را به صدای سکوت می بافم و در هجوم نفس های غریب،لحن آشنایی را بزم می گیرم. بگو زمین برقصد،ماه،تر بتابد،و ستاره چشمک زن،ناز بخواند که تمام شوریده حالی ها بار بسته اند و هرچه شعر و شعر قیام کرده،خاک جوانه زدن را در...
-
زنده گی!
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 02:02
مثل یک مورچه که رها شده میان هزار رنگ گل و بته و نمیداند کدام رنگ دلفریب وصل میشود به آرزوی مدامش، سرگشته ایستاده ام میان هزار راه رفتن ، هزار تابلوی هشدار، هزار توقف ممنوع،بدون حق ِ گذر ! زل می زنم یک یکِ گذرگاه های ممکن را برای عبور از اسارتِ نباید ها ! ولی دنیا خود به خود، جدی گرفته تمام سبکسری هایم را و تنهایم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 14:53
روی آسمان ابرهای شنی را بو می کشم. سبزی کوه ها یادم هم نرود ،این O 2 های چندش آور طعم لجن می دهند و آن آسفالت های پی در پی،فرو میروند تا شاید بر حیای نداشته ی زمین گل بکارند. روی آسمان برگ های خشکیده غلت زدن دارند که خش خش صدا دست از سر درختان کچل بردارد و کلاغ، یکی نبودِ دنیا را جار بزند. وقتی کهکشان معروف شیرش خشک...
-
این ، شهر من نیست
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 21:33
اینجا پنجره می سازیم،حفاظ می زنیم،پشه بند! می چسبانیم، حریر می آویزیم و بعد میبالیم که بـــــــله پنجره دارد دیوار خانه مان ! اینجا هرکس در پی بیرون کشیدن گلیم خودش است از برهنگی خیابان، جدول های یکی در میان کوچه دیگر رمقی برای سواری دادن به تنهایی مان ندارند. این،شهرمن نیست میسپارم به روشن فکریتان سبسطه های این شهر...
-
۱۲+۱
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 18:55
Start ماشه را چکاندیم و شروع شد..صدای دهل از دور خوش،آمد.. راه خواندمان،،آتش کردیم خودمان را و افتادیم توی جاده ی جدید با دست اندازهای نو.. Go on پیش رفتیم،رفتیم،رفتیم.. 1`2`3`4`5`6`7`8`9`10`11`12` And now و حالا در پیچ سیزدهم(1+12) سوت میزنیم، شوت میکنیم با سبزه ای شاید سیاه..!! میخواهم غلاده ی صورتی رنگش را باز...
-
چه کم از بهار داریم؟
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 12:00
آه، این جاده ها،این جاده ها که حقیقتشان پشت نگاه هامان جان می دهند.این بلندی های شهر که آبی آسمان را از ما دور می کنند و این ... چقدر غریبند موش ها و مگس ها وقتی برای حضورشان در اضطرابند و چه آسوده ایم ما که روی چرخ های تزویری زمان لیز می خوریم. یخ نگاه هایمان مهر را تجربه نکرده اند که اینقدر باصلابتند. آنقدر جا برای...
-
شنیده ام که جوانم هنوز
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 18:32
کیفم را پرت میکنم گوشه ای(همانطور که از لذت های بی نهایت پرت شده ام به کنجی). در این روزهای برفی بی برف نشسته ام به شمارش بی وقفه ی انگشتهایم، مثل طاعون زده ای که دارد واپسین لحظات اسارتش را به ثبت میرساند. در این حوالی رنجور بی جهت دست به موهایم برده ام که تاب سیاهی روزگار را نداشته وتن به سپیدی سپرده اند. چهار زانو...
-
کاش
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 13:34
بر زخم های شانه ام ایمان بیاورید غمنامه ی زمانه ام،ایمان بیاورید سازم اصلا کوک نیست،نوای ناظری هم آرامم نمیکند، روزهایم در تاریکی ثانیه ها و شب هایم با کابوس سپری میشوند. فقط نمیدانم این آفتابی که گاه گاه سر ا ز پرده ی اتاقم بر میاورد و چشمانم را وادا ر به گرد شدن میکند میخواهد طعنه به زخم های نمک خورده ام بزند یا...
-
آغاز
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 13:39
قطار به ایستگاه بعدی نزدیک میشود،سوت میکشد و تو با یک چمدان پیاده میشوی . هراسان نباش،به استقبالت آمده ام.خوب جمعیت را نگاه کن،میان سرگردانی های این آدم های چشم به راه پس بزن نگاه های غریب را،لباس همیشگی را به تن دارم.قدم بردار و حرکت کن،بیا کمی نزدیک ترسمت راست...آهان1حالا مستقیم مستقیم نگاه کن...