...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

...

این دلنوشته ها و گاهخوانده ها یادآور روزگاریند که به جرم عهد نبسته ام چکه چکه می بارمشان

نت آموزی !

کثرت ارتعاش افکار ، چنان لرزه ای بر قدم هایم افکنده 

 که هر چشم "بینا"یی ، وسوسه می شود برای کوک کردن 

 ساز صامتم .

و به هزار ترفند علمی و غیرعملی یا غیرعلمی و غیرعملی 

 کمرمی بندد ، بلکه دستم در نوازندگی چیره شود..

همه خیر! نیت کرده اند که مبادا سنت دیرین و شیرین ِ ..،  

خاک خور شود.

می خواهند دف و تنبک تحمیلم کنند ، حتی به قیمت پرشدن 

 هزارجور ارقام دست یافتنی و نیافتنی و پشت خطی ، در کلاه  

جدید امروزهایم !!

.

غافلند از پرنوایی لحظاتم که بسامدش با همین دو گوش کزایی 

 ناسازگار است و ناشنیدنی .

.

سوم کمان

" می بایست می خوابیدم ؛

  اما مادربزرگ ها گفته اند چشم ها نگهبان دل هایند ..

  و چقدر دلم می خواهد همه داستان های پروانه ها را 

  بدانم که بی نهایت بار در نامه ها و شعرها در شعله ها 

  سوختند تا سندِ سوختن ِ نویسنده شان باشند.  

پروانه ها ... "     

                  ح.پناهی                                

                                                

                            

                 

هیچ..

کجای دستنوشته ی قطور قانون خوانده ایم که همیشه باید

قصور خود را به پای زمین و زمان ،وَ، گفته ها و ناگفته ها ریخت ؟!

تبخال گوشه ی لب همیشه چندش آور نیست ! که از در خواب بودن

و متوسل رویا ماندن هزار بار زیباتر است!

باور کنم باید که مقصر بودم من..منی که من را گم کرده بود..

منی که گم شده بود..منی  که در گریز از چارچوبِ نبایدها ، پی ِ

یکتایی زندگی بود..

آغاز بی همتا هرگز سند محکمی بر بی همتایی انتها نیست.

که بی همتایی ، منتها ندارد ..

فراوانی اجناس تقلبی ، اصل ها را به فساد می کشد کنج قفسه ها..

بیچاره اصالت !

و ...

 تمام جو چهار ضلعی مان را پر کرده اند ..

عاطفه های مسکوت،یادبودهای مداوم،خطوط منقطع و نه موازی نگاه ها،..

تمام جو دایره ای را هم..

 که گاه ، گاه جوانی ست..

 به هزار شکل خاطره ساز می شویم ، به هزار راه خاطره باز..

 کودکانه دلشکسته می شویم..صادقانه تر بندزن..

 که هنگامه ی سرخوشی ست..

 تیزی گوش موش های دیوار زخم مان می زند..هق هق را قهقهه می زنیم..

 پشت دست جرأت مان داغ می زنند..زده نمی شویم که با زخمه ای همه ی

 پل های پشت سر قد علم می کنند.

 برچسب نشاط و خامی و قدرت ، خورده دورانمان.

 به هوار پرهیبتی آنی هم که شده پادشاهی جهان می کنیم..

 با ذره ای ناملایمتی گلویمان را می فشارد بغضی سترگ..

 در بی گوشه گی پیرامون عبرت سازی و عبرت اندوزی ؛

تمام جانمان دوخته می شود به ملایمت یک صدا ، هستی مان می ماند در

 گروگان یک واژه ی بهار گون .

 و دچار طبیعت مکرر روزگار می شویم.

 و دچار می شویم.

 

کوپه ی بیستم

 در سکوتی که سکوت نیست!،دستم برای قطره ای از نیلگونه گی 

 آسمان کج می شود و به تعداد همه ی عجایب چندگانه ، پشت سرم  

 چشم می کارم تا هیچ کاسه ای بازخواست نشود برای پناهندگی به 

  نیمه ی ناتمامش.

 در هجمه(!)ی یکرنگ کلمات ، کاه ، کوه می نماید و تمام بی صدایی ها 

 به جست و جوی یک عذر ، قصد سرفه ای میکنند که..بی مجوز می ماند .  

 اینجا هرچه تعلقات اندیشیدن ، گرفتار تعلیقی مهلک آمده است ودست و پا زدن 

 تنها نمک روی سوزناکی مهلکه می زند که انهدام واژه ها گرد و خاکی   

 به پا می کنند به قطر زمین!

 یگانه مأمن ِ باقی هم دیواری(!) ست که با روشن شدنش! وارث چیزی (میان  

 جیغ و داد چهارچرخ های اتوبان، در پیاپی ِآمد و شدِ عجول ساعت ها) 

 نمی شویم ، جز مشتی سایه ی نرده ای ؛

فصل سوم

چه به موقع خزان دارد نم نم نخستین جلوه هایش را فخر  

می فروشد و داغی را از زمینمان جارو می زند.

باد با عطر ابرهای بغض آلود بر پنجره می کوبد و هراسی  

ته دلمان می کارد به نام کسالت!

باز خیابان می خواهد تمام قد ، خود را به سراسیمگی کفش ها 

 بسپارد که زیر سایه چترها زکام نشود.

باز غارغارهای دورگه نواخته خواهند شد بر درخت های سربلند سرو.

 باز رخت ها مهمان آشفتگی خواهند شد درمیزبانی ریسمان های سرگردان!

کم کم نگاه های نمناک آسمان لرز بر بیقراری ها می اندازد و تسکین ِ 

دغدغه های  خاموش می شود.

...

 خزان زدگی هرگز پسندیدنی نیست ، اما برای رسیدن پائیزِ این بار،عجیب 

 دل دل  می کنم !

چقدر ستودنی است این تغییر رنگ بهنگام!

تمنای بندگی

ربّی!  

من "در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست"  

"قدرتی که از معصیت بازگردم ، ندارم! 

مگر اینکه تو به عشق و محبتت مرا بیدار گردانی" .

 به شماره های بی شمار کسانی که العفو را

با قدرت ایمان ناله می کنند سوگند؛ بر من نگیر

سنگینی خبط های زمینی را. 

"اللّهم اِنّی اَعترفُ لکَ بضعفِ قوّتی و قِلَّةِ حیلتی"

دستانم چون همیشه شیب رو به بالایی دارند، 

 هرچند سر به زیر دارم!، 

 حال و هوای بندگیم را مراعات کن! 

َ" اَجعلنا مِن المرحومین و لا تَجعلنا مِن المَحرومین".

الگوی اسراف !

می خواهم پیرو اصلاح الگوی مصرف! پنج جین ِ تمام بدوم ! 

می خواهم تا پروانه ای شدن ارقام ، بندگی کنم و بی نهایت را  

از رو ببرم . می خواهم کلید های قدرشناسی را روشن بگذارم  

آنقدر که فیوز کل کوچه بپرد! 

می خواهم قبضی که آخر ماه از صندوق بیرون می کشم،  

چشم هایم  را از کاسه پرت کند و  شاخ درآورم از اینجآآآآ..  

تا همانجایی که نشسته ای به تماشایم! 

می خواهم در اندیشیدن آنقدر مسرف باشم که کمر هرچه  

صرفه جویی بشکند .    

آنقدر کم نخندم که صدای نسل های آینده در بیاید 

آنقدر بی رویه خوب باشم که خوبی روسیاه شود 

فلکه ی  نیک اندیشی را عمدا باز بگذارم تا.. تا کنتور هنگ کند! 

آنقدر اسراف کنم که مجبور شوی با قبض خالی در خانه ام را نزنی 

صفرهایش آنقدر زیاد باشد که به حضور بخوانیم برای تادیب! 

می خواهم زبان سرخ ، سر سبزم را به باد دهد که سعادتی ست  

همراهی با حتی یک عنصر از پرباری سرریز این ماه! 

باید نتیجه گیری انشای این همه سال را تصحیح کنم : 

صرفه جویی ، کم مصرف کردن نیست  

درست مصرف کردن هم نیست 

صرفه جویی بی وقفه مصرف کردن است از تمام زمانی که  

یکبار در همیشه مال ماست ، که یک بار برای همیشه کلون 

خانه مان را می زند  

و انتظار دارم خودکار مسرفانه برای نمره ام جوهر بزند.