1.
داغـیم ؛
داغ از دمای بالای مخزن نفس کشیدن مان !
صدایمان پس ِ حرارت زایی ها و صدالبته حرارت سائی های
کاذب!! قعر حلق گیر افتاده !
هم آرزو داریم زخم های نمکین مان را کافور زنند !
هم نمی خواهیم از یاد برود طعم شیرین! سوزهایش!
سوزهایی نه فقط از جنس خرداد و تیر
که از جنس تمام فصول!
....
کاش میشد به زبان لالایی هایمان داق باشیم !!!
2.
لااقل دلخوشیم که به یک رمان بی پایان پیوند خورده ایم .
و حضوری آینه وار ، سهم بزرگی از خنکای سایه ی
تابستانی مان دارد.
1 و 2.
داغیم (نقطه)
بالاخره ضرب آخر را گرفتیم ؛
درس و مشق ( این عنصر! جدایی ناپذیر قرن 21 !)
مرخصی مان را امضا زد و گود را برای کباده کشی هایمان !
رخصت داد .
بخوان مرشد !!
-----> شنیدنش پر از لطفه پس بشنوین .
همیشه معبود من ؛
در شبی این چنین ،
عرش مقدست را از شنفتن نگاه و صدای گوشه گوشه ی شهرم دریغ مدار !
که تمام امیدمان را به آن بسته ایم .
"همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی" ؟!
گفته اند و می گویند فاصله ی گذشته و حال ، یک چشم بر هم زدن است فقط !
اما ؛
من با یک چشم بر هم زدن به امروز نرسیده ام !
هر دقیقه ام را ششصد بار پلک رقصانده ام !
و می دانم که ؛
استمرار روزهای جاری ام نیز به سادگی یک بار پلک زدن نخواهد گذشت .
- - - - - - -
روزهایی پشت سر دارم ،
که به امروزهایم پیوست شده اند ! عمیق
امروزهایی که بی تردید ، به فرداها سنجاقند ! عمیق تر .
1.
تمام ذهنمان کوفته است !
و سکسکه های مدام ، راه بر نفس های یکی در میان مان بسته !
شاید ساقه ی بلند کلافه گی های این روزها ، ریشه در آخرین عصر
تعطیل دارد !
که قار قارهای ممتد سر درخت ، بی هیچ تلاشی توی گوش می رفتند !
که دیوانه ! های شهر ، از چارچوب ِ زردشان مرخصی گرفته بودند !
و چه هوای غریبی در خیابان های بی صدای همیشه پرهیاهو ، می وزید !
2 .
" شیشه ی پنجره را باران شست ! "
هزار شاخه قدردانی ِ سرخ ، تقدیم ِ یک لحظه بودنت
آسمان آسمان سپاس به پای یک قطره مهرت
و دنیا دنیا بهار سهمت ، برای دنیا بخشیدنم !
مادرم ؛
هنوز هم هیچ کجای زیستن به نبودت نمی ارزد !
ماه کامل است !
و مگر من چه کم از دیوانه های شهرم دارم که نخواهم به سیم آخر بزنم ؟
آن هم برای مراعات فکرهایی که مسموم اند !
چه خرده ای ست بر من اگر فاش بگویم ، جاذبه ی شگرف مهتاب شب چهارده ،
قرار از دل بی تابم می زداید و تمنای هزاران وسوسه را در جانم می تپد ؟
- - -
تا کی قرار است در، چفت تحمیلی دهانمان کلید نچرخانیم و پای بند بمانیم بر
قراردادی که بی امضای ما بسته شده ؟
" در پیله تا به کی برخویشتن تنی ؟ "
- - -
دست پیش می گیرم که پس نیفتم :
من سالی دوازده بار ، یک تخته ام را اجاره خواهم داد !