-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 22:15
1 . تمام ذهنمان کوفته است ! و سکسکه های مدام ، راه بر نفس های یکی در میان مان بسته ! شاید ساقه ی بلند کلافه گی های این روزها ، ریشه در آخرین عصر تعطیل دارد ! که قار قارهای ممتد سر درخت ، بی هیچ تلاشی توی گوش می رفتند ! که دیوانه ! های شهر ، از چارچوب ِ زردشان مرخصی گرفته بودند ! و چه هوای غریبی در خیابان های بی صدای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 22:50
هزار شاخه قدردانی ِ سرخ ، تقدیم ِ یک لحظه بودنت آسمان آسمان سپاس به پای یک قطره مهرت و دنیا دنیا بهار سهمت ، برای دنیا بخشیدنم ! مادرم ؛ هنوز هم هیچ کجای زیستن به نبودت نمی ارزد !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 22:55
ماه کامل است ! و مگر من چه کم از دیوانه های شهرم دارم که نخواهم به سیم آخر بزنم ؟ آن هم برای مراعات فکرهایی که مسموم اند ! چه خرده ای ست بر من اگر فاش بگویم ، جاذبه ی شگرف مهتاب شب چهارده ، قرار از دل بی تابم می زداید و تمنای هزاران وسوسه را در جانم می تپد ؟ - - - تا کی قرار است در، چفت تحمیلی دهانمان کلید نچرخانیم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 00:58
امشب ! دل من هم تنگ است ، کوکوی تابان ( !! ) نداشته هایم را که ندید بگیرم ، عجیب ، دلتنگ ِ داشته هایم شده ام !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 20:28
کلمه ، عشق ورزیدنی ست ! کلمه ، برای من که شش هایم با آهنگ پیوسته ی جمله نفس می کشند یعنی زندگی . تمام دغدغه های جهان اول ، سوم ، و حتی جهان دومی که بی جاست ! هم اگر بر سقف کوتاه ِ دنیای نه چندان کوچکم ، آوار شود... ، بی چاره نخواهم ماند.. چرا که سطر های زیستن و حرف های گفتن لایتناهی اند! و یقین دارم در کشش ِ باتلاق ِ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 12:49
عصیا ن تازه ای بر در و دیوار خیالم مشت می کوبد ! و پروانه های دلم بی وقفه تر از هر بار بال بال می زنند.. مثل "یاکریم"ی که صبح امروز مسیر نادرستش را بر پنجره های اتاقم می کوفت .. چه قدر بی راه مانده ایم .. تمام مسیرها را عبور ممنوع زده اند.. حتی برای ما دوست عزیز !! توقف حرام است .. رفتن مکروه .. ربات وار قدم...
-
#########
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 17:05
در روزگاری که هیچ جزء ِ زیستن را نمی توان مختصر از سر گذراند، یکایی قادر به مقیاس درازگویی های من نیست! ثانیه ای ، گردن نمی گیرد سودازدگی هایم را! و همه ی سایه های زمینی ، مسرّند تلقینم کنند که تمام علت ها خودم هستم وقتی در قصه ای معلول باشم!! این حکم زیادی بی طرفانه و چقدر منصفانه به نظرمی رسد؟! ... تا چند سال...
-
دیروز ِ فردا
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 21:36
خدای خوب هر روز ! به ارزشمندی ِ این(=باران) دلگشای آسمانی ، گره از زبانمان بگشای و سوق مان ده به سوی باصفایی احساس .. به گوشنوازی بی نظیر این قطرات بی مثال ، "فردا"یمان را سراسر حضور باش.. ما و این روزها و این اندیشه ها و این اراده ها و این جرات کردن ها و این نابلدی ها و... این جوانی ها را به یاد نگه دار .....
-
ـــ
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 22:14
فکر کردم بد نیست جارویی دست گیرم و کمی فکر از کف ذهنم بروبم.. بعضی فکرها دور ریختنی اند ! فکر کردم خوب است کمی را هم نظم بدهم..قفسه ببندمشان.. بعضی فکرها نیاز به غبارروبی دارند! دو گوشه ی یک دستمال را ، شرق و غرب سرم گره زدم! جارو،بَست، خاک انداز،چَکش و من! . مشغول شدم... با فنجانی چای ، انرژی میگرفتم مدام و ... ---...
-
".. ... همه بهانه از توست"
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 22:00
انگار می کنم دلم خواسته ، بی بهانه!، کمی به عقب برگردم.. و راه های با پا آمده را ، با دو انگشتِ یک دست وجب کنم! خستگیم را زیر سایه هایی از جنس دیروزها بــِدَر کنم! و بی دلهره ی فردای امروز ، ساعت کُشی کنم. کمی بیشتر از کمی برگردم حتی! آنقدر که خشکی را از گلویم با یک شیشه کانادا ! بگیرم و "در"ش را بشقاب غذا...
-
به ار
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 20:19
بهار ؛ بهترین ها را بیاور برای مایی که به 4چوب سال دل بسته ایم . 1مین چوب طبیعت ؛ دلمان را به دست آر . که بی دل ، هیچ 3چوب دیگر سر نمی شود ! ببین که ایــــــــــــــــــــن همه آدم ، ایـــــــــــــــــــن همه " سین " چینی کرده اند برایت.. برقصان برایمان طربناک ترین ترانه ها را .. بچرخان جامی سراسر سرخوشی .....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 18:43
یک سال گذشت.. هنوز هم سه شنبه است امروز ! هنوز هم آتش بیار معرکه ایم ما آدم های محترقه ! و چه حساسیت بالایی دارد فتیله ی رابطه هامان به اصطکاک ! بدون 5 ثانیه صبوری حتی ! ؛ صدای انفجار لحظه به لحظه ی کلماتمان شهر را پر کرد.. دریغ از یک لنگه گوش شنوا ! اراده کردند همه ی عصرها اشک مان توی آستینمان باشد ! وهر صبح الکی خوش...
-
تسلیت
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 21:47
" تقصیر کیست ؟! قصه به اینجا رسیده است " اینجایی که نه مثل شاهنامه آخر خوشی دارد.. نه امید به پاییزی که وقت جوجه شماری باشد! اینجا یک ایست گاه است ! یک نفر "باید" صندلی خالی کند برای مسافران بعدی! همه ی عذرها برای بیشتر ماندن رد اند..حتی اگر صورتت را به شیشه بچسبانی و انگار نه انگار که نوبتت...
-
در بیست و دو روزگی ، هوای تولد به سرم زد!!
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 18:13
به روز می کنم این بار با فاعلی که " من " نیست ، در همصدایی سرود نابی که " تک " خوانی (ندارد)نمی شود هرگز . دیگر " گل ارغوان " ی شده ام ، زیر سایه ی " سروی چمان " ! میل شکفتنم هست در برِ پایانی ترین لحظه ی روز و آغازی ترینش!!:!! مدتی ست چهار دست و پا رفتن را ازبر شده ام و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 17:36
هیچ چیز ...یقین دارم هیچ چیز..نمی توانست راه 20 دقیقه ای همیشگی را 40 دقیقه کش بدهد..هیچ چیز نمی توانست راننده را مجبور به کاری کند که آرزوی مداوم مسافری چون من بود...که با سرعت قدم های یک آدم راه بیاید تمام را ه را! چه چیز می توانست به یک فنجان ارقام داغ دعوتم کند،جز شاعرانه گی سرشار آسمان امروز؟! کدام اتفاق مبارک می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 19:24
گاهی حیرانِ گزینه یابی ِ صحیح ِ مسئله ای دو جواب ِ ، نیازمندِ راهِ سومی ! هستی که ... نمرهِ منفی دارد !!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 02:49
چه بهانه ای لطیف تر از امروز برای چشم گشودن ؟! و زیستن را به قصد جاودانگی رقم زدن؟!
-
بمانم؟
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 20:21
بمانم؟ با کدام ذوق؟ به اشتیاق کدام دست همدست؟ لنگر بزنم دیوار به دیوار شما ، که وقتی دلتنگم شوید که به یادتان بیاورندم؟ دلگرمی کدام همدل را سکونت کنم؟ چه بهانه ای دلبسته ام کند؟ رفتنی بودم از اول هم که آمدن را گردن گرفتم.. هیچ هم ناراضی نیستم!..هیچ هم اندوهگین.. فقط گاهی دلم برای همه تان ، یک ذره میشود. و این اتاق...
-
وارث ناخن خشکی ات شده ام انگار
شنبه 12 دیماه سال 1388 18:25
گاهی آنقدر تنگ می شوی ، آنقدر دندان گرد که چشمت، دو روز خوشم را برنمی دارد !! و غریبم می کنی به جرم ..هیچ..حتی همه چیز. رهایم می کنی میان دردآشناهایی که درد را.. دیگر نمی فهمند؛ تمام ساخته هایم با سر به بن بست می خورند، نگاهم آب ی! می شودیک آن! و در ودیوار موج می گیرد. روزهایم به لرز می افتند..چشم هایم به تب . و داغ...
-
یلدامان فرخنده !
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 17:46
دوست داشتم همه ی لحن های روان دنیا را صیقلی ببینم. اما ... برفک های سرشارش ، آرزو به دلم گذاشته.. و نگاهم را دندانه دار کرده است ! *** امشب را نمی شود بی خیال رد شد..شبی یکرنگ که هیچ جا یکرنگ جاری نیست !! امشب به اندازه ی تمام یلداهای تاریخ ، خیال دارم .
-
نت آموزی !
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 22:45
کثرت ارتعاش افکار ، چنان لرزه ای بر قدم هایم افکنده که هر چشم "بینا"یی ، وسوسه می شود برای کوک کردن ساز صامتم . و به هزار ترفند علمی و غیرعملی یا غیرعلمی و غیرعملی کمر می بندد ، بلکه دستم در نوازندگی چیره شود.. همه خیر! نیت کرده اند که مبادا سنت دیرین و شیرین ِ ..، خاک خور شود. می خواهند دف و تنبک تحمیلم...
-
سوم کمان
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 00:00
" می بایست می خوابیدم ؛ اما مادربزرگ ها گفته اند چشم ها نگهبان دل هایند .. و چقدر دلم می خواهد همه داستان های پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار در نامه ها و شعرها در شعله ها سوختند تا سندِ سوختن ِ نویسنده شان باشند. پروانه ها ... " ح.پناهی
-
هیچ..
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 14:42
کجای دستنوشته ی قطور قانون خوانده ایم که همیشه باید قصور خود را به پای زمین و زمان ،وَ، گفته ها و ناگفته ها ریخت ؟! تبخال گوشه ی لب همیشه چندش آور نیست ! که از در خواب بودن و متوسل رویا ماندن هزار بار زیباتر است! باور کنم باید که مقصر بودم من..منی که من را گم کرده بود.. منی که گم شده بود..منی که در گریز از چارچوبِ...
-
و ...
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 21:33
تمام جو چهار ضلعی مان را پر کرده اند .. عاطفه های مسکوت،یادبودهای مداوم،خطوط منقطع و نه موازی نگاه ها،.. تمام جو دایره ای را هم.. که گاه ، گاه جوانی ست.. به هزار شکل خاطره ساز می شویم ، به هزار راه خاطره باز.. کودکانه دلشکسته می شویم..صادقانه تر بندزن.. که هنگامه ی سرخوشی ست.. تیزی گوش موش های دیوار زخم مان می زند..هق...
-
کوپه ی بیستم
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 22:31
در سکوتی که سکوت نیست!،دستم برای قطره ای از نیلگونه گی آسمان کج می شود و به تعداد همه ی عجایب چندگانه ، پشت سرم چشم می کارم تا هیچ کاسه ای بازخواست نشود برای پناهندگی به نیمه ی ناتمامش. در هجمه(!)ی یکرنگ کلمات ، کاه ، کوه می نماید و تمام بی صدایی ها به جست و جوی یک عذر ، قصد سرفه ای میکنند که..بی مجوز می ماند . اینجا...
-
فصل سوم
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 16:13
چه به موقع خزان دارد نم نم نخستین جلوه هایش را فخر می فروشد و داغی را از زمینمان جارو می زند. باد با عطر ابرهای بغض آلود بر پنجره می کوبد و هراسی ته دلمان می کارد به نام کسالت! باز خیابان می خواهد تمام قد ، خود را به سراسیمگی کفش ها بسپارد که زیر سایه چترها زکام نشود . باز غارغارهای دورگه نواخته خواهند شد بر درخت های...
-
تمنای بندگی
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 01:20
ربّی! من "در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست" "قدرتی که از معصیت بازگردم ، ندارم! مگر اینکه تو به عشق و محبتت مرا بیدار گردانی" . به شماره های بی شمار کسانی که العفو را با قدرت ایمان ناله می کنند سوگند؛ بر من نگیر سنگینی خبط های زمینی را. "اللّهم اِنّی اَعترفُ لکَ بضعفِ قوّتی و قِلَّةِ...
-
الگوی اسراف !
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 23:02
می خواهم پیرو اصلاح الگوی مصرف! پنج جین ِ تمام بدوم ! می خواهم تا پروانه ای شدن ارقام ، بندگی کنم و بی نهایت را از رو ببرم . می خواهم کلید های قدرشناسی را روشن بگذارم آنقدر که فیوز کل کوچه بپرد! می خواهم قبضی که آخر ماه از صندوق بیرون می کشم، چشم هایم را از کاسه پرت کند و شاخ درآورم از اینجآآآآ.. تا همانجایی که نشسته...
-
!؟.
جمعه 30 مردادماه سال 1388 16:12
! ! خمارِ دلگیری امروزنفس می کشی انگار هوا با قالب های منجمد به ریه هایت تزریق می شود ، تو را در تمام ثانیه ها نشئه می کند و همه ی خوشی هایت را یکجا بالا می آوری. درخت ها دست روی دست،یک تنه ایستاده اند به تماشای سیب های هوش سرشاری که با کانایی آسفالت ها همراه گشته. ؟ ؟ من اما روی پلکان همیشگی چنبر زده ام و دارم با بی...
-
¤ ؟
جمعه 9 مردادماه سال 1388 16:17
* الهی جودُکَ بَسَطَ اَمَلی " خدایا جود و بخششت بساط آرزوی مرا گسترده " و سخاوت بی نهایتت حریصم ساخته که هرآنچه در دل دارم ، صرف نظر از محال بودن یا نبودش، طلب کنم. و رحمت عظیمت امیدوارم کرده به روا شدن حاجاتم. معبود مهربانم ، برنیاوردن آمالم را گردن معصیت هایم مریز که گوشم پُر است از دست و دل بازی ها و...